زندگینامه شهیده نسرین افضل
نگارش در تاريخ سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

پدر آسمانی ام سلام

از پنجره ی کوچک تنهایی ام باتو حرف می زنم .از پشت دیوار دلتنگی هر شب با قایق غم در رود خانه ی اشکهایم برای یافتن تو تا انتهای ظلمت پارو می زنم .

امروز در حالیکه بارفتن تو تنها شده ام ،چشمان مهربان تورا از لابه لای شهر ستاه ها می بینم که با من قصه ی امید را می گویند ،ولی دریغااز وقتی که تو رفته ای شکو فه های امیدم نیز پژمرده اند .

می دانستم به سفری طولانی می روی،می دانستم سفری سخت پیش رو داری.

می دانستم باید قدر باتو بودن را بدانم ،از این که می رفتی اندهگین می شدم ،اما امید داشتم که مثل همیشه دوباره می ایی وبرایم یک دنیاعشق ارمغان می اوری..........................

اما این بار سفرت طولانی تر شده بود ،بیش از همیشه انتظار کشیده بودم ،چشم به انتهای کوچه می دوختم و خودرا اماده استقبال ازتو می کردم ،اما احساسم با دفعه های پیش فرق داشت.انگار چیز دیگری می گفت.خسته شده بودم از چشم به راهی ،از دل تنگی ،از انتظار.

انروز وقتی با تنی خسته از کوچه خلوت به خانه امدم ،انقدر چشمانم خسته بود که خیلی زود به خواب رفتم وهنوز چشمانم سیر خواب نشده بود که باید بیدار می شدم ،باران و برگ های پاییزی بیشتر از روز های قبلی بود ابرها اجازه ی تابیدن به خورشید را نمی دادند ومن با یک دنیا غم و اندوه بیدار شدم.

با دیدن چفیه ی پدردانستم که روزهای خوب با پدر بودن تمام شده است.ان لحظه که فهمیدم چرا پدر شب اخر بیشتراز همیشه نوازشم کردوبرایم حرف زد لالایی خواند.

پدر جان ان روز اغاز تنهایی من بود ،اغاز گوشه نشینی ،خیره شدن به قاب عکس تو وفکر کردن به خاطرات خوب گذشته ،وشبانه اشک ریختن،دور از چشم مادر و ..............

بابا،چه شد که این گونه پر کشیدی،چه شد که این چنین بیقرار و شیدایی،رفیقان با تو چه گفتند وچه شنیدی؟

پدر عزیز،یگانه جواهر گمشده ی من،این نوشته و این نامه رابا این حال که می دانم هرگزبه دستت نخواهد رسید ،می نگارم وباز از خداوندمی خواهم سخنانم رابه گوشت برساند ،شاید که فرجی شود ومن نیزبه دیدارتو بشتابم تا غم های نگفتنی را با تو بگویم که فقط تو سنگ صبورمن بودی و بس

یاعلی



*نوشتار:هانیه

*تقویم زندگی بابا:21سال زندگی مجرد +3سال متاهل = 24سال عمر مفید

نتیجه:یک فرزند وخیلی چیزهای دیگر که هیچکی یادش نیست

*مخا طب :خیلی ها

*زیر نظر :هیچکی

*گیرنده:پدر آسمانی ام

*تقدیم به: بابام 

نگارش در تاريخ سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

تقدیم به رهبر فرزانه ی انقلاب سید علی خامنه ای

رهبرم........

به شوق آمدنت ، ما زشور لبریزیم ، و به نثار قدومت ، شهاب نور می ریزیم

آقا جان .!!!!!!

لحظه های دلم ، مدام طوفانیست ،

تمام پهنه ی چشمان من چه بارانی ست

سلام بر گل نرگس

و رایحه یاس



درود بر سلاله ی زهرا سلام الله علیها

ترنم احساس امیر علمدار عصر ظهور

آقا جان!!!!!

شما،آئین بهاری ترین، فصلید که جوانه های انتظارش ،درحال روئیدن است ومن که از نسل ، شمشاد های قلم شده ی باغ روح اللهم فروغ دیدگانم را،نثارقدومت می کنم .

به چفیه های خونین و پیشانی بند های یا زهرای پدرانمامن سوگند که هستیمان رادر یک اشاره فدایت می کنیم .

رهبرم ......

بغض می کنیم ، هنگامی که می خوانیم چگونه کوفیان ،اسوه ی ایمان و تقوا و جوانمردی و گذشت و دانایی و شجاعت و مردی تمام با تمامی خوبی ها یعنی امام علی (ع) را تنها گذاشتند .

اما...............

اما این بغض مقدس ما تسکین پیدا می کند ،هنگامی که فریاد پر صلابت مردان مرد این سرزمین مقدس را می شنویم که در حضور شما فریاد می زنند:



ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند ..... 

نگارش در تاريخ سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

این عکس یادگار روزهای ماست. عکسی که همیشه بی نام عکاس دیدیمش. و بی نامی از شهدایش.

احمد دهقان، نویسنده کتاب سفر به گرای ۲۷۰درجه در توضیح این عکس – به عنوان شاهد عینی این تصویر- می گوید:
عکس مربوط است به ۲۱ دی ماه سال ۶۵، سومین روز عملیات کربلای پنج در شلمچه، وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی (شهید سمت چپ در عکس) و علی شاه آبادی (شهید سمت راست که یکی از سمینوف چی های دسته ادوات بوده)، کنار هم نشسته بودند که تیر سمینوف عراقی می خورد به سر حصیبی و رد می کند، می خورد به سر دومی. سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند … عکس را هم رضا احمدی با دوربین علی شاه آبادی گرفته …

یاد و خاطره همه شهدای گرانقدر گرامیباد 

نگارش در تاريخ سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

همت نام یک اتوبان است

همت انگار از ازل نام اتوبان بوده است
بردن نام بزرگش سهل و آسان بوده است
اصلا امروز همت انگار آن دلاور نیست که ..
خواب اهل ظلم از نامش پریشان بوده است
همت ما کم شده ، همت و گر نه همت است
روزگاری را میان خلق مهمان بوده است
شهرمان در زیر دین نام اهل همت است
کوچه ها مان رنگ با خون شهیدان بوده است

حزب ها باید ز جیب خویشتن احسان کنند .. !
خون اینان در مصاف عشق احسان بوده است
الغرض اینقدر دنیا دور خود گردیده که
همت انگار از ازل نام اتوبان بوده است 

نگارش در تاريخ سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

رئيس سازمان اردويي گردشگري و راهيان نور سازمان بسيج مستضعفين گفت: فرهنگ خادمي شهدا و راهيان نور آنچنان تاثير در زائرين و بلكه زائرين خارجي داشت كه امسال يك زائر آلماني درخواست داشت در صورت امكان دو شب بتواند به عنوان خادم به زائرين راهيان نور خدمت كند.

سردار سليماني رئيس سازمان اردويي گردشگري و راهيان نور سازمان بسيج مستضعفين در همايش تجليل از دست‌اندركاران راهيان نور خليج فارس كه در بندر عباس برگزار شد‌، ‌گفت: راهيان نور يك حركت عظيم با بازخورد فرهنگي عميق و والاست كه مبين حماسه و فداكاري جوانان ايران اسلامي است.

وي راهيان نور را يك حركت فرهنگي برون مرزي خواند و گفت: بيان فتح و ظفر رزمندگان اسلام نه تنها در جبهه‌هاي زميني بلكه جبهه‌هاي دريايي با معارف جديد و علمي براي تحكيم پيوند ارزش بين نسل‌هاي جديد وقديم از اهم اهداف راهيان نور است.

سليماني هدف از برگزاري اردوهاي راهيان نور دريا را زنده نگهداشتن ياد و نام شهدا و وحدت و همبستگي بين نيروهاي مسلح خواند و گفت: در راهيان نور دريا سعي شده است زائرين با چگونگي عمليات‌هاي دريايي و موقعيت ژئوپليتيكي خليج فارس آشنا شوند.


رئيس سازمان اردويي گردشگري و راهيان نور سازمان بسيج مستضعفين گفت: فرهنگ خادمي شهدا و راهيان نور آنچنان تاثير در زائرين و بلكه زائرين خارجي داشت كه امسال يك زائر آلماني درخواست داشت در صورت امكان دو شب بتواند به عنوان خادم به زائرين راهيان نور خدمت كند.

وي در پايان تصريح كرد: اميدواريم بتوانيم در آينده با توان بيشتري به آمال و اهداف منظور شده در حركت متعالي راهيان نور جامه عمل بپوشانيم. 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

سلام
خاک فکه ، شلمچه ، دشت عباس ،
خرمشهرو ... وجب به وجب قدمگاه
شهدا به حساب می آید . در این
مناطق آسمان به زمین پیوند خورده
و به راحتی می توان نسیمی را
که از حرکت بال فرشتگان ایجاد
می شود احساس کرد. اینجا
سرزمین عشق است و مرز شهادت.
زندگی زیباست اما شهادت زیباتر
به كوری چشم دشمن محكم تر از
قبل ایستاده ایــــــــــــم 

نگارش در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

چه بگویم...

چه بگویم از این همه صلابت و پایداریت ای جانباز...

چه بگویم از این همه استواریت ای جانباز...

چه بگویم از عزم و اراده عظیمت ای جانباز...

چه بگویم از دردها و رنج هایت ای جانباز...

چه بگویم از غریبی و تنهاییت ای جانباز...

چه بگویم از مهر و وفاداریت ای جانباز...

چه بگویم از عشق و علاقه ات ای جانباز...

چه بگویم از عاطفه و احسانت ای جانباز...

چه بگویم ایثار و شجاعتت ای جانباز...

چه بگویم از گریه های شبانه ات ای جانباز...

چه بگویم از بی اعتنایی افراد دور و برت ای جانباز...

چه بگویم چه بگویم چه بگویم

چه کسی باید جواب این همه چه بگویم را در قیامت بدهد...؟؟؟

تا به کی باید خون به دل این عزیزان بکنیم...؟؟؟

تا به کی باید یه جانباز را مورد تحقیر و مسخره قرار دهیم...؟؟؟

تا به کی می خواهیم به فرزند جانباز بی احترامی کنیم...؟؟؟

تا به کی می خواهیم منزلت یک جانباز را حفظ نکنیم...؟؟؟

براستی فقط چند لحظه ، فقط چند لحظه به این عکس بنگرید کمی با خودتان نجوا کنید که آیا این جانباز بخاطر چه کسی الان اینجا خوابیده است...؟؟؟

آیا بخاطر منو تو نبوده...؟؟؟

فرزند این جانباز عزیزم خیلی دلش هوای بغل بابا بودن را می کند...

فرزند این جانبازم خیلی هوای پدر سالم داشتن را می کند...

بخدا ما خیلی قدرنشناسیم...

آخر وقتی متوجه می شویم که کار از کار گذشته است...

وای بر ما اگر آن روز فرا رسد و ما شرمنده شهدا شویم...

وای برما...

فقط واسه یه بارم که شده وقتی بگذارید و به یکی از آسایشگاه های جانبازان بروید و ببینید جانبازان ما چه می کشند...

ولی همچنان پایدار و استوار تکیه گاه رهبرشان هستند...

وفاداری اینجا معنا پیدا می کند...

در عمق آسایشگاه های جانبازان...

در عمق تنهایی و درد...

هر وقت در این حالت توانستی با او باشی بگو ای شهدا شرمنده نیستم آماده ام...

 

به امید ظهور یار...

یاعلی...

با شهدا برای شهدا تا شهادت

نگارش در تاريخ چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

 

وی در دوران تحصیل به عنوان یکی از دانش‌آموزان پرشعور و باشعور، بر بسیاری از نابسامانی‌ها در رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض ‌کرد، تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت. این شهیده، پس از پایان تحصیل در دوره دبیرستان با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیت با حضور مؤثر در کمیته امداد سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومان روستایی، بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب می‌کرد.

شهیده افضل، در آغاز سال 1360 با مشورت برادر بزرگوارش شهید «احمد افضل» با فراخوان جهادسازندگی شیراز، به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان رفت و همه وقت خویش در مهاباد به مجاهدت پرداخت. وی مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را بر عهده گرفت و در عین حال، با دیگر ارگان‌ها همکاری داشت.
وی به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند. وی در سال 1361 با یکی از پاسداران ازدواج کرده و پس از ازدواج با وجود فعالیت زیاد اجتماعی، آنگاه که به کاشانه‌اش بازمی‌گشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ساده و بی‌پیرایه را به بهشتی روح بخش تبدیل ‌کرد.

این شهیده در آخرین شب فروزندگی‌اش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود.

مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و این شهیده، در حالی که برای مراجعت به منزل سوار اتومبیل بود، در مسیر به کمین عوامل پلید آمریکا ‌افتاد و در آن جمع تنها، شهیده نسرین مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و از آنجاکه همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه دهم تیر 61 در اوج خلوص و خدمت به اسلام به آرزوی دیرین خود ‌رسید. 

نگارش در تاريخ 13 مهر 1390برچسب:, توسط محمد رضا قويدل

با سلام.به وبلاگ شهداي سال 1361 خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات اين وبلاگ بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.با ثبت نام شما در اين وبلاگ ميتوانيد از امكانات جالب وديدني اين وبلاگ استفاده بهينه رو داشته باشيد. 

با تشكر از انتخاب شما

محمد رضا قويدل  
   

صفحه قبل 1 صفحه بعد